اشعار آیینی خیمه...
وقت عشق است ، چشم تر بدهید

مژده ی سحر

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 8 فروردین 1396
صاحب اثر

وقت عشق است ، چشم تر بدهید

متن شعر

وقت عشق است ، چشم تر بدهید
شمع‌ ها مژده ی سحر بدهید

.
کار دل ؛ گیر یک نگاه شماست
بر مناجات من اثر بدهید

.
از شلوغی شهر بیزارم
کوچه‌ها فرصت گذر بدهید

.
دوست دارم به اوجتان بپرم
بی قرارم که بال و پر بدهید

.
می‌ نشینم کنار در بی تاب
تا به پاهای من خبر بدهید
.
راه باز و مسیر بی خطر است
توشه بردار موقع سفر است
.
سفری تا دیار دلبرها
تا زمین بهشت پرورها

.
سفری تا نهایت مستی
در طواف حریم ساغرها

.
آسمانی‌ ترین شدیم اینجا
پا به پای پر کبوترها

.
خانه‌ ها را ببین همه از دم
شاخه ی یاس روی سردرها

.
این مدینه است شهر پاک و زلال
چشمه سار تمام کوثرها
.
این مدینه است مرکزیت نور
تربت قبر چهار حجت نور
.
یک زیارت کنار ابر بهار
یک بقیع است و زائران بسیار

.
بال‌ های فرشته‌ ها فرش است
قدری آهسته تر قدم بردار

.
یک قدم بیشتر نمانده ولی
به در بسته خورده‌ ایم انگار

.
از همین جا دخیل می‌ بندیم
پشت این پنجره همین دیوار

.
مگر امشب شب ولادت نیست
شمع روشن کنید دور مزار
.
ذات غیب خدا شده ظاهر
در جمال محمد باقر
.
آمدی ای امام پنجم ما
آمدی ای یگانه بی همتا

.
برف‌ها آب شد ، زمین خندید
از بهار تو ای گل زیبا

.
علم را آمدی که بشکافی
مثل کشتی به سینه ی دریا

.
تا ابد آسمان آبی تو
می‌ زند سایه بر سر دنیا

.
تو در این صفحه‌ های خالی دل
نقش‌ ها می‌ زنی به رنگ خدا
.
جوهر بندگی است در قلمت
غیر توحید نیست در قلمت
.
ای به دوشت همیشه رایت علم
در بیان تو واقعیت علم

.
روی منبر که درس می‌ دادی
زیر دین تو رفت نهضت علم

.
روز اول به اذن حضرت حق
شاهکار تو بوده خلقت علم

.
عقل ما قد نمی‌ دهد هرگز
به مقام تو ای حقیقت علم

.
بی فروغ تو می‌ رود از دست
همه ی اعتبار دولت علم
.
تا که نور کلام تو جاری است
گلشن دین همیشه گلکاری است
.
ای سرآغاز ناب ماه رجب
وی شروع کتاب ماه رجب

.
با غروب جمادی الثانی
سر زدی آفتاب ماه رجب

.
اشک‌ های تو لحظه ی میلاد
شده عطر و گلاب ماه رجب

.
عکسی از حسن کبریا هستی
جای تو قلب قاب ماه رجب

.
یک مناجات بر لبم بنویس
در شب مستجاب ماه رجب
.
در هوای خدا رهایم کن
بیشتر با خود آشنایم کن
.
تو که بر چشم خلق جا داری
نوری و جلوه ی خدا داری

.
شاخ شمشاد حضرت سجاد
ریشه در باغ هل أتی داری

.
ثمر نخل احمدی که نسب
ز حسین و ز مجتبی داری

.
پسر سید البکاء هستی
سرگذشتی پر از بلا داری

.
یادگاری ز لاله‌ های عطش
بر دلت داغ کربلا داری
.
تو غروب سپیده را دیدی
عمه ی قد خمیده را دیدی
.
همه جا گرد غصه پاشیدند
با سر تیغ و نیزه گل چیدند

.
دست‌ های سیاه بر سر تو
سنگ‌ های کبود باریدند

.
چشم‌ هایی که گریه می‌ کردند
سیلی و تازیانه می‌ دیدند

.
مردم کوچه ی یهودی‌ ها
دور سرها مدام رقصیدند

.
بی ابوالفضل کودکان یتیم
روی خشت خرابه خوابیدند
.
این همه غم که بر سرت آمد
کودکی تو را رقم می‌ زد

.

.

.

علی صالحی

.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *