آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
.
تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟
.
کرم توست که آورده مرا تا اینجا
پس فقط دست خود توست ثباتم بدهی
.
دیدی این نفس چه بازیچه ی شیطانم کرد ؟!
آمدم خاتمهای بر هَمَزاتم بدهی
.
خیلی از سختی جان کندن خود می ترسم
دارم امّید نجات از سَکَراتم بدهی
.
تو اگر اشک دهی گریه کنم نذر حسین
چه نیازی ست دگر آب حیاتم بدهی
.
قصه ی زندگی ام را برسان تا این که ؛
مرگ را در سفری به عتباتم بدهی
برای حمایت از خیمه کلیک کنید