اشعار آیینی خیمه...

پاک کردم دوباره عکسش را

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 14 خرداد 1399

پاک کردم دوباره عکسش را

متن شعر

پاک کردم دوباره عکسش را 

***

پاک کردم دوباره عکسش را

عکس او حرف می زند با من

پدرم مهربان و زیبا بود

رفت و ماندم همیشه تنها من

.

جای بابا میان ما خالی ست

چه کسی از دلم خبر دارد !؟

مادرم در تولدم می‌گفت :

” بچه ها دخترم پدر دارد “

.

نام من را گذاشت ” راضیه “

بس که بر فاطمه ارادت داشت

دم فقط می زد از علی هر دم

در دلش حسرت شهادت داشت

.

روزی از روزها برای پدر

خبر آمد دمشق در خطر است

اشک بابا چکید و با من گفت :

پاشو بابا که عشق در خطر است

.

گفت در مسلک حسینی‌ ها

مستی این پیاله را عشق است

دخترم زیر سایه‌ ی مولاست

حرم آن سه ساله را عشق است …

.

نام بابای من درخشیده

در سپاه مدافعان حرم

رفته پیش خدا ولی هرگز ؛

سایه اش کم نشد ز روی سرم

.

جگرم پاره پاره شد با او

جگر من مدافع حرم است

خوش به حالم اگر یتیم شدم …

پدر من مدافع حرم است

.

همه‌ ی دنیا برای بقیه

سر گرد و خاکیتم برای من

بسه دیگه این تنور و اون تنور

یکمم بیا بشین رو پای من

.

وقتی از رو نیزه اُفتادی زمین

نمی ‌دونی چی میومد به سرم

همه رو شاید ببخشم ولی از …

نیزه داره سر تو نمی گذرم

.

اون از اون که بی‌خبر رفتی سفر

حالا هم که اومدی نمی ‌بریم !!

راستی بت گفته بودم تو کوچه ‌ها

بازار برده فروشا … بگذریم

.

راست میگن که یک شبه بزرگ شدم ؟

دندونای شیری مو اصن دیدی ؟

دختری که وصله ‌ی جون تو بود

میدونی که چند شبه نبوسیدی ؟

.

من فقط یکم موهام سوخته ؛ همین !

یکمم کبوده رنگم ، مگه نه ؟

لباسام یه ذره نامرتبه …

ولی من هنوز قشنگم ؟ مگه نه ؟

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *