پاک کردم دوباره عکسش را
***
پاک کردم دوباره عکسش را
عکس او حرف می زند با من
رفت و ماندم همیشه تنها من
جای بابا میان ما خالی ست
چه کسی از دلم خبر دارد !؟
مادرم در تولدم میگفت :
” بچه ها دخترم پدر دارد “
.
نام من را گذاشت ” راضیه “
بس که بر فاطمه ارادت داشت
دم فقط می زد از علی هر دم
در دلش حسرت شهادت داشت
.
روزی از روزها برای پدر
خبر آمد دمشق در خطر است
اشک بابا چکید و با من گفت :
پاشو بابا که عشق در خطر است
.
گفت در مسلک حسینی ها
مستی این پیاله را عشق است
دخترم زیر سایه ی مولاست
حرم آن سه ساله را عشق است …
.
نام بابای من درخشیده
در سپاه مدافعان حرم
رفته پیش خدا ولی هرگز ؛
سایه اش کم نشد ز روی سرم
.
جگرم پاره پاره شد با او
جگر من مدافع حرم است
خوش به حالم اگر یتیم شدم …
پدر من مدافع حرم است
.
همه ی دنیا برای بقیه
سر گرد و خاکیتم برای من
بسه دیگه این تنور و اون تنور
یکمم بیا بشین رو پای من
.
وقتی از رو نیزه اُفتادی زمین
نمی دونی چی میومد به سرم
همه رو شاید ببخشم ولی از …
نیزه داره سر تو نمی گذرم
.
اون از اون که بیخبر رفتی سفر
حالا هم که اومدی نمی بریم !!
راستی بت گفته بودم تو کوچه ها
بازار برده فروشا … بگذریم
.
راست میگن که یک شبه بزرگ شدم ؟
دندونای شیری مو اصن دیدی ؟
دختری که وصله ی جون تو بود
میدونی که چند شبه نبوسیدی ؟
.
من فقط یکم موهام سوخته ؛ همین !
یکمم کبوده رنگم ، مگه نه ؟
لباسام یه ذره نامرتبه …
ولی من هنوز قشنگم ؟ مگه نه ؟
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید