اشعار آیینی خیمه...

^ آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 25 تیر 1399

^ آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

متن شعر

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت

***

آسمان هم خجل از چشم تو و بارانت
آخری نیست بر این گریه ی بی پایانت

.

آب می بینی و طفل و گل و سقا و جوان
بیشتر می شود انگار غم پنهانت
.
زهر هر چند که یک روز به دادت آمد
تو چهل سال به لب آمده هر شب جانت

.

غیر زینب چه کسی درد تو را می داند
که چه آورده خرابه به دل ویرانت
.
سخت سوزاند دلت را غم آن جسم کبود
خواهرت بود که جان داد روی دامانت

.

زخمی بزم شراب است دلت بیخود نیست
که چهل سال نکرد اشک ، دوا – درمانت

.
خیزران تا که به دستان کسی می بینی
درد می گیرد ناگاه لب و دندانت

.

.

.

محمد بیابانی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *