اشعار آیینی خیمه...

با دستمال بسته به سر ، رفت پشت در

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 12 آذر 1399

با دستمال بسته به سر ، رفت پشت در

متن شعر

با دستمال بسته به سر ، رفت پشت در

***

با دستمال بسته به سر ، رفت پشت در

گرچه ز فرط گریه سراپاش ضعف داشت

دشمن ، پی شکستن حرمت رسیده بود

او حیدرانه آمده بود و نمی گذاشت

.

رخت عزای ختم رسل بود بر تنش

وقتی محاصره ، وسط درد و داغ شد

یک سوّم از تمامی سادات کشته شد

روزی که میخ ، در اثر شعله ، داغ شد

.

او بار شیشه داشت که آن روز خُرد شد

وقتی شکست سینه و پهلویش از لگد

هر چه کشید فاطمه از کینه ها کشید

هر چه کشید همسر او بود از حسد

.

ارکان عرش هم به تلاطم دچار شد

تا این که گفت : مادر ما ، وای محسنم

با دست بسته چون که گذشت از کنار در

دیدند گفت : شیر خدا ، وای محسنم

.

زینب ، به قتله گاه نرفته … نگاه کرد

افتاده مادرش به کنار برادرش

در کوفه نه همین وسط صحن خانه دید

خاکستری ست ماهِ عُذار برادرش

.

.

.

محمد قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *