اشعار آیینی خیمه...

^ تو اسم اعظمی و در بیان نمی گنجی

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 3 بهمن 1399

^ تو اسم اعظمی و در بیان نمی گنجی

متن شعر

تو اسم اعظمی و در بیان نمی گنجی

***

تو اسم اعظمی و در بیان نمی گنجی
درون حافظه ی واژگان نمی گنجی

.

تو جان جانی و جان است جسم تو حتی
به حصر کالبد جسم و جان نمی گنجی

.

مگر همای تو بر عرش سایه اندازد
که در مخیّله ی آسمان نمی گنجی

.

تو استعاره ی خویشی چنان یگانه که در
لباس مندرس این و آن نمی گنجی

.

حقیقتی ابدی هستی از ازل جاری
عجیب نیست اگر در زمان نمی گنجی

.

خدا به روی تو آغوش کعبه را وا کرد
که خانه زادی از این رو به خانه می گنجی

.

برای درک تو شد خلق آخرت آخر
به ظرف ظرفیت این جهان نمی گنجی

.

قدم گذاشتی از مرز عقل ها بیرون
تویی که در دل هر عاشقانه می گنجی

.

برای دلخوشی من قدم زدی در شعر
وگرنه در غزل بی گمان نمی گنجی

.

.

.

امیر اکبرزاده

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *