اشعار آیینی خیمه...
زهرا همان که در سحر آفریدنش

زهرا همان که در سحر آفریدنش

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 4 مهر 1402

زهرا همان که در سحر آفریدنش

متن شعر

زهرا همان که در سحر آفریدنش
گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش
.
زهرا همان که عطر خداوند می وزد
هر روز پنج مرتبه از باغ سوسنش
.
هر صبح در طواف ملائک به دور او
معراج می چکد ز تماشای گلشنش
.
زهرا همان که بر دل پیغمبر خدا
جان دوباره می دهد از شوق دیدنش
.
از ابتدای خلقت خود از همان ازل
دارد نگین عشق علی را به گردنش
.
دیگر از این چه مرتبه ای با شکوه تر
باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش
.
” حَتَّی تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا ” حکایتی ست
از عاشقانه های سحرهای روشنش
.
بی شک منا و مکه دگر مُحرمی نداشت
پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش
.
شرح فضائلش همه عین عبادت است
تکریم پایداری و حلم و شهادت است
.
آمد که روشنی بدهد آفتاب را
بخشد به چشم تار جهان نور ناب را
.
باران و رود و چشمه‌ ی و دریا به نام اوست
مهریه اش نموده خداوند ، آب را
.
اصلاً تمام جنت و دوزخ به دست اوست
داده به او شفاعت روز حساب را
.
با شرط حب فاطمه و آل فاطمه
پاداش می دهند قیامت ، ثواب را

.

از سرّ نام فاطمه این نکته روشن است
برداشته خدا ز محبش عذاب را
.
با آیه های روشن عمر شریف خود
تفسیر کرد سوره به سوره کتاب را
.
حتی به پیش سائل اعمی محال بود
بردارد از مقابل چهره حجاب را
.
بی حرمتی به ساحت قدسی فاطمه ست
هر کس که زیر پا بگذارد حجاب را
.
آری برای فاطمیون این وقار ماند
با نور چادری که از او یادگار ماند
.
هر دختری که اُمّ أبیها نمی شود
هر مادری که مادر دنیا نمی شود
.
نور تمام عالم امکان به روی هم
یک جلوه نور چادر زهرا نمی شود
.
وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست
محشر بدون فاطمه برپا نمی شود
.
یعنی که بی ولایت او هیچ طاعتی
اذن ورودِ جنت الاعلی نمی شود
.
حبل المتین شیعه نخ جانماز اوست
بی او گره ز کار کسی وا نمی شود
.
می افتد از نگاه پر از مهر فاطمه
هر کس فدائیِ ره مولا نمی شود
.
وقتی که هست چهره‌ ی حیدر مطاف او
در خانه است مسجد او اعتکاف او
.
آئینه شد که جلوه کند عصمت خدا
معنا گرفت روح عفاف از عفاف او
.
چرخ تمام کون و مکان سنگ آسیاش
سر رشته‌ ی زمین و زمان در کلاف او
.
در پیش چشم هاش چه دنیا حقیر بود
بوده به بوریا و سفالی کفاف او
.
چیزی نخواست فاطمه از ثروت جهان
یعنی بس است پیرهن دستباف او
.
جلوه گر نهایت ایثار فاطمه ست
انفاق خالصانه‌ ی شام زفاف او
.
آن بانویی که سایه‌ ی او را کسی ندید
یک روز شد مدینه محلّ مصاف او
.
وقتی که دید بسته شده دست کعبه اش
آمد به کوچه جان بدهد در طواف او
.
از چشم اهل فتنه گرفته ست خواب را
معلوم کرد معنی فصل الخطاب را
.
.

.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *