اشعار آیینی خیمه...

^ سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 21 تیر 1399

^ سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند

متن شعر

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند

***

سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند

.

صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند

.
لباس تیره به تن کرد آسمان بعدش
ز بام ، بارش سنگین ، سحاب را گریاند

.

کسی مقابل نی آب را زمین می ریخت
اشاره بر لب او کرد و آب را گریاند

.
سوال ” أین ابی ” بین کاروان پیچید
رسید بر سر نیزه ، جواب را گریاند

.

کمان حرمله بر قامتی کمان خندید
کمان حرمله خیلی رباب را گریاند

.
به آستین نزارش گرفت رو زینب
وقار پوشیه ی او حجاب را گریاند

.

شراب تا به سر گیسوی حسین رسید
دو چشم عنبر و مشک و گلاب را گریاند

.
قلم شکست و … در آخر فقط نوشت ، کنیز
ورق ورق صفحات کتاب را گریاند

.

.

.

حجت الاسلام محسن حنیفی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *