اشعار آیینی خیمه...

^ ماه از برکت نور تو جلا می گیرد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 15 آذر 1398

^ ماه از برکت نور تو جلا می گیرد

متن شعر

ماه از برکت نور تو جلا می گیرد

***

ماه از برکت نور تو جلا می گیرد
عرش از یمن قدم هات صفا می گیرد

.

چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند
جبرئیل آمده در راه تو جا می گیرد

.

یک نفر نیست در این شهر که بیمار تو نیست
تو چه کردی که دوا از تو دوا می گیرد

.

تو دلیل همه ی معجزه هایی بانو
ساکن طور ،ز دست تو عصا می گیرد

.

تو همان فاطمه ی امّ ابیهایی که
فضّه از خاک قدم هاش ، طلا می گیرد

.

صاحب باطنی پنجره فولاد تویی
دست به دامان رضا از تو شفا می گیرد

.

بی سبب نیست شما جلوه ی اسرار شدی
اولین فاطمه هستی که حرم دار شدی

.

همچو پروانه ای و در طلب سوختنی
می شود گفت شما یک تنه یک پنج تنی

.

ما چرا دست گدایی به غریبه ببریم
با شما هموطن هستیم ، غریب وطنی !

.

می شود بی تو امور شدنی ، ناشدنی
می شود با تو همه ناشدنی ها ، شدنی

.

چون نگینی که به انگشتری زینت داده
کلّ این خاک رکاب و تو عقیق یمنی

.

بی سبب دست به خیری نشده شهره ی تو
سفره های تو شبیه اند به خوان حسنی

.

غم مخور لحظه ی آخر که برادر داری
دست و پا می کند انگار برایت کفنی

.

قسمت این بود که قم صاحب دریا بشود
این حرم هم حرم حضرت زهرا بشود

.

خوب شد این دم آخر گره ی کار نخورد
خوب شد کار تو به مردم بی عار نخورد

.

خوب شد میخ به پیراهن تو گیر نکرد
گل بی خار به گلبرگ شما خار نخورد

.

گرچه پشت در این خانه شلوغ است ولی
بی هوا معجر تو به در و دیوار نخورد

.

خوب شد دور و بر تو همه از سادات اند
چشم ناپاک به این قافله یک بار نخورد

.

بد به دل راه نده شأن تو را می دانیم
اصلا اینجا که مسیرت سر بازار نخورد

.

دم دروازه در آن فاصله بلوا که نشد
بین بازار النگوی تو پیدا که نشد …

.

.

.

یاسین قاسمی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *