اشعار آیینی خیمه...

^ من از قبیله ی دردی کشان پر دردم

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 12 شهریور 1398

^ من از قبیله ی دردی کشان پر دردم

متن شعر

من از قبیله ی دردی کشان پر دردم

***

من از قبیله ی دردی کشان پر دردم

که در هوای نگاه نگار می‌گردم

.

دوباره دست نیاز و دوباره چشم امید

به سوی خانه ی طفل سه ساله آوردم

.

به نام نامی‌خاتون عشق ، ماه دمشق

دخیل یار شدم تا رقیه ای گردم

.

نگاه مرحمتش گرم گرم چون خورشید

چه می‌شود که بیفتد به کلبه ی سردم ؟

.

وجود او همه از نور ناب ، نور لطیف

و من کنار مسیر نزول او گردم

.

در این زمانه که دوران سخت وانفساست

به پای عشق رقیه فنا شدن زیباست

.

حیات می‌چکد از گوشه ی نگاه ترش

نجات ، خانه نموده کنار بال و پرش

.

شکوفه نیست حریف لطیف دستانش

فرشته‌ های الهی مقیم پشت درش

.

سه ساله است و به قدر هزار سال رفیع

ببین چه‌ ها که نکرده به عمر مختصرش ؟

.

تمام شام ز اشک رقیه در هم ریخت

عجب ز قدرت فریادهای پر شررش !

.

نگاه بی رمقش در میان تاریکی

فتاد تا به جمال مقدّس پدرش

.

گرفت بوسه ز بابا ، قرار از کف داد

کنار رأس بریده نفس برید افتاد

.

شکستن از غم او را خطر نمی‌ دانست !

به غیر عشق پدر بیشتر نمی‌ دانست

.

طنین گریه ی او لحن مادری را داشت

که آه یکسره را بی اثر نمی‌ دانست

.

اگر نبود رقیه دل شکسته ی ما

صفای نافله را در سحر نمی‌ دانست

.

اگر نبود رقیه شرار ناله نبود

غم فراق پدر را جگر نمی‌ دانست

.

چنان به یاد عمو دل شکسته می‌ نالید

که سیر قافله را در سفر نمی‌ دانست

.

چنان ز شوق پدر آه و گریه سر می‌داد

که شور در همه ی کائنات می‌ افتاد !

.

ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت

سه ساله بود و به آغوش شاه عادت داشت

.

ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک

شکسته بود و همیشه به آه عادت داشت

.

ز بس که پای برهنه دوید در پی سر

به خارهای مغیلان راه عادت داشت

.

شبیه عمه ی مظلومه سخت می‌ نالید

به روضه‌ های غم قتلگاه عادت داشت

.

نه از عزا به در آمد ، نه رخت خود را شست !

تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

.

سه ساله بود ولیکن حریف عالم شد

لب از گلوی بریده گرفت و زمزم شد

.

.

.

مجتبی روشن روان

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *