اشعار آیینی خیمه...

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 30 آذر 1398

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

متن شعر

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

***

همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد

همین که بال گشودی پسر صدایت کرد

.

گره به بند نقابت زد و میان حرم

پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

.

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست

و خیمه گاه تو را حجله ی عزایت کرد

.

ببین که با عرق شرم آشنایم کرد

کسی که با تن این خاک آشنایت کرد

.

به غیر موی سفیدش ، لبان پر خونت

تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد

.

کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید

کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد

.

بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن

علی که رفت به جای خودش عصایت کرد

.

دم از تو هست ولی بازدم ممکن نیست

كه تاخت لشگری غرق رد پایت کرد

.

همین که خواستی از سینه ات نفس بکشی

شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد

.

دوباره آمدی آرام تر نفس بزنی

که باز ضربه ی یک نعل جا به جایت کرد

.

تلاش می کنی اما نفس نمی گذرد

به سینه حق بده اين سنگ آسیايت کرد

.

تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور

مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

.

به مشت قاتل تو گیسوی تو را چرخاند

بلند از سر مو از زمين جدايت کرد

.

چه خوب شد كه رسیدم تبر زمین انداخت

رسیدم و نوك سرنيزه اش رهایت کرد

.

.

.

حسن لطفی

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *