اشعار آیینی خیمه...

پدر جان آمدی بی پیکری که

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 8 خرداد 1400

پدر جان آمدی بی پیکری که

متن شعر

پدر جان آمدی بی پیکری که

***

پدر جان آمدی بی پیکری که

از آن قامت تو تنها یک سری که

.

ندارد حال من تعریفی اما

بمیرم من ؛ تو از من بدتری که

.

چرا یک جای سالم در سرت نیست

تو بابا جانشین حیدری که

.

نگفتی با خودت با این سر و وضع

دلیل مردن این دختری که

.

چرا انقدر هستی نامرتب

کجا رفتی پر از خاکستری که

.

مسلمانان تو را آزار دادند

پدر تو وارث پیغمبری که

.

به دست ساربان انگشتری بود

گمانم بود آن انگشتری که

.

همه طول سفر دست خودت بود

ولی بردند مثل معجری که

.

همه طول سفر روی سرم بود

و می پوشاند آن موی سری که

.

میان شعله های خیمه ها سوخت

ندارم جز حصیری معجری که

.

شب و روزم نمی گوید رقیه

کبودی و شبیه مادری که

.

پدر موی سر من سوخت اما

امان از آتش و میخ دری که

.

میان شعله هایش مادرم سوخت

همانجا بود که بال و پرم سوخت

.

.

.

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *