پدر جان آمدی بی پیکری که
***
پدر جان آمدی بی پیکری که
از آن قامت تو تنها یک سری که
بمیرم من ؛ تو از من بدتری که
.
چرا یک جای سالم در سرت نیست
تو بابا جانشین حیدری که
.
نگفتی با خودت با این سر و وضع
دلیل مردن این دختری که
.
چرا انقدر هستی نامرتب
کجا رفتی پر از خاکستری که
.
مسلمانان تو را آزار دادند
پدر تو وارث پیغمبری که
.
به دست ساربان انگشتری بود
گمانم بود آن انگشتری که
.
همه طول سفر دست خودت بود
ولی بردند مثل معجری که
.
همه طول سفر روی سرم بود
و می پوشاند آن موی سری که
.
میان شعله های خیمه ها سوخت
ندارم جز حصیری معجری که
.
شب و روزم نمی گوید رقیه
کبودی و شبیه مادری که
.
پدر موی سر من سوخت اما
امان از آتش و میخ دری که
.
میان شعله هایش مادرم سوخت
همانجا بود که بال و پرم سوخت
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید