آبی برای رفع عطش در گلو نریخت
***
آبی برای رفع عطش در گلو نریخت
جان داد تشنه کام و به خاک آبرو نریخت
دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشک
کاخ بلند همت خود را فرو نریخت
.
چون مهر ، خفت در دل خون شفق و لیک
اشکی به پیش دشمن خفاش خو نریخت
.
غیرت نگر ، که آب به کف کرد و همتش
اما به جام کام ، می از این سبو نریخت
.
چون رشته ی امید بریدش ز آب گفت
خاکی چو من کسی به سر آرزو نریخت
.
.
.
اکبر دخیلی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید