آفریدند مرا بنده ی مولا باشم
***
آفریدند مرا بنده ی مولا باشم
پس جفاکارم اگر طالبِ دنیا باشم
.
” از عدم تا به وجود این همه راه آمدهام “
تا که خاک قدم فضّه ی زهرا باشم
.
به حرم خانه ی او تا به سلامت برسم
راهش این است که من اهل تبرّی باشم
.
از سر سفره ی پر برکت بانوی جهان
می رسد روزی من ؛ ساکن هرجا باشم
.
او اگر خواسته باشد که به من درد دهند
عین جهل است که دنبال مداوا باشم
.
می رود قیمت من پیش خدا بالاتر
هرچه در خدمت صدّیقه ی کبری باشم
.
از عناوین جهان یکسره می شویم دست
تا سگِ کوچه ی زهرا و علی بودن ، هست
.
من صدا خواسته ام تا که صدایش بزنم
با وضو بوسه به خاک کف پایش بزنم
.
یک دعای سحرش مردم دنیا را بس
لقمه نانی ز کرم خانه ی او ما را بس
.
تلخ کامیم ولی مزّه ی شیرینی هست
تا که ” یا فاطمه مولاتی اغیثینی ” هست
.
احتیاجیم تماماً به تو ای خیرِ کثیر
که حقیریم و فقیریم و یتیمیم و اسیر
.
من در اسماء و صفاتت عظمت را دیدم
از مقامات بلند تو چنین فهمیدم
.
که تو از هر نظری مثل خدا یکتایی
” دُرّهُ البحرُ شرف ” فاطمه الزَّهرایی
.
” سیّده ” ” نوریه ” ” حانیه ” و “عَذرا ” هستی
“مُهجهُ قلب نبی” ” اُمّ ابیها ” هستی
.
” عالمه” ” زاهده ” و ” عابده ” و ” قَوّامه “
” راضیه ” ” مرضیه” ” حوریّهای ” و ” صَوّامه “
.
” لیلهُ القدرِ ” علی ” والدهُ السّبطینی “
همه نسبت به تو دارند به گردن ؛ دِینی
.
به امامی که فقط در خُور همتایی توست
شرط پیغمبری ؛ اقرار به یکتایی توست
.
به تو سوگند بهشت از نِعَم و رنگ و لعاب
هرچه دارد همه از جلوه ی زهرایی توست
.
نیست مافوقِ جلال تو جلال احدی
جز خداوند که خود شاهد والایی توست
.
چادرت صاحب اعجاز پیمبرگونه ست
تازه این ذرّه ای از قدرت دنیایی توست
.
پدر امّت مرحومه ؛ محمّد ؛ نُه سال
محو در مرتبه ی اُمّ ابیهایی توست
.
صحبت از باغ فدک نیست ؛که دنیا همه اش
دانه ی کوچکی از خرمن دارایی توست
.
خط به خط مُصحفت آمد که شهادت بدهد
رازهای دو جهان در دل دریایی توست
.
مادر لؤلؤ و مرجان خدایی زهرا
محور دائم اصحاب کسایی زهرا
.
حدّ اعلای حیا ؛ اوج نجابت هستی
صاحب ناب ترین گونه ی عصمت هستی
.
پاره های سند باغ فدک می گویند
” سند محکم اثبات ولایت هستی “
.
حججُ الله عَلیَ الخَلق امامان هستند
و تو بر تک تک اینطایفه حجّت هستی
.
طبق تصریح خداوند به قول لولاک
تو همان علّت عالیّه ی خلقت هستی
.
از همان روز که انوار شما ساطع شد
تا ابد ضامن ابقاء ولایت هستی
.
دست پروردهی این مکتبم و می دانم
دستگیر همه در روز قیامت هستی
.
تو همان جا که خدا هست اقامت داری
تو شریعت ؛ تو نبّوت ؛ تو امامت داری
.
خشتی از خانه ی سبزت به جنان می ارزد
نخی از چادر تو بر دو جهان می ارزد
.
چارده آینه در نقش تو یک جا جمع است
هرچه خیر است درِ خانهی زهرا جمع است
.
در مصلّای خودت رو به خدا می کردی
تا دم صبح به همسایه دعا می کردی
.
پدرت آخر کار اجر رسالت می خواست
فقط از مردم این شهر مودّت می خواست
.
قصدشان بود که دور تو طوافی بکنند
قول دادند که یک روز تلافی بکنند
.
ناروا بود که پاداش تو سیلی باشد
چشم تو کاسهی خون ؛ روی تو نیلی باشد
.
ناروا بود که در شعله بسوزد مویت
با در سوخته درگیر شود پهلویت
.
ناروا بود که مسمار چنین سُرخ شود
در و دیوار پس از سقط جنین سُرخ شود
.
پشت در غَش کنی و سطح زمین سُرخ شود
چشم های علیِ خانه نشین سُرخ شود
.
دستت از کار پس از ضربه ی کاری افتاد
” وقت افتادن تو ایل و تباری افتاد “
.
پس از ان روز که آیینه ی عمر تو شکست
گونهی راستِ فرزند تو بر خاک نشست
.
همه دیدند که تشنه ست کسی آب نبُرد
مادر آب کجایی پسرت آب نخورد
.
.
.
جمعه ۱۹ جمادی الثانی۱۴۴۱
.
محمد قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید