از غربتت ، چشمان ما را اختیاری نیست
***
از غربتت ، چشمان ما را اختیاری نیست
بر روی قبرِ خاکی ات ، سنگ مزاری نیست
.
کاشانه ام آباد باشد ، قبر تو خاکی ؟!
جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست
.
با این همه شاگرد ، ماندم از چه در کوچه …
در شام فتنه ، عاشقی و جان نثاری نیست
.
اشرار یثرب ، ناسزا و هیزم و آتش
این رسم ، رسم بردنِ پرهیزکاری نیست
.
در هست ، آتش هست اما میخِ بر در نه
ضرب لگد نه ، هول دادن نه ، فشاری نیست
.
غصه نخور ، این دود می خوابد ، خدا را شکر …
پشت در این خانه یار بارداری نیست
.
شیخ و بزرگ شهر را وقتی که می افتد
ضربه زدن با تازیانه افتخاری نیست
.
روی سفیدت از چه رو اینقدر سرخ است ؟!
برخیر ما را طاقت این داغِ کاری نیست
.
افتاده ای بر خاک کوچه ، بهتر از صحراست
حداقل در معبرت ، تیزیِ خاری نیست
.
خاکی شده پیشانی ات اما به رخسارت
از ضربِ سنگی تیز ، خونِ تازه جاری نیست
.
عمامه ات افتاده از روی سرت اما
دورت برای غارتت ، داد و هواری نیست
.
روی زمین آرام و راحت حمدِ حق را گو
بالاسرت ، در انتظارت نیزه داری نیست
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید