از لحظه های آخرت چیزی نمی گویم
***
از لحظه های آخرت چیزی نمی گویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمی گویم
هنگام رفتن خنده آمد بر لبت اما
از آنچه آمد بر سرت چیزی نمی گویم
.
برگشتی و با دیدنت تخریبچی ، پیداست
باز است راه معبرت … چیزی نمی گویم
.
من بغض کردم ، گریه کردم ، شب نخوابیدم
از حال و روز مادرت چیزی نمی گویم
.
عباس ، ابراهیم ، یحیی و سلیمانی
از نام های دیگرت چیزی نمی گویم
.
من الکنم ، شاعر تویی و حرف بسیار است
شعری بخوان از دفترت … چیزی نمی گویم !
.
.
.
محمد رفیعی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید