امیر لشگر من دست من به دامن تو
***
امیر لشگر من دست من به دامن تو
رباب مانده و امید آب بردن تو
.
چگونه جمع کنم پاره پاره تن تو
بدون چشم تو تکلیف خیمه روشن نیست
حصار امن خیامم نگاه روشن تو
.
بلند شو که نشیند هر آنکه استاده
برای کسب غنیمت ستاده دشمن تو
***
چشم وا کن کمر شاه کنارت تا شد
خبرت آمد و در بین حرم بلوا شد
.
گام خنده به پریشانی زینب وا شد
بین دشمن سر خلخال زنان دعوا شد
***
از من دو دست بر کمر و از تو بر زمین
دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید