بابا گره ز کار دلم وا نمی کنی ؟
با دیدنم تو یاد ز زهرا نمی کنی؟
.
داغ زوال روی تو شد زخم تازه ام
این زخم تازه را تو مداوا نمی کنی ؟
.
مهمان این تن است دو چشمان پر نمم
سوزی ز نای خویش مهیا نمی کنی ؟
.
معجر کم است ترسم از این بی مروّت است
این غصه را پدر ز چه حاشا نمی کنی ؟
امشب بدون تو نشود صبح ماه من
یادی چرا تو از شب یلدا نمی کنی ؟
.
این بار سیلی اش به سراغ من آمده
تو گریه می کنی ز غمم یا نمی کنی ؟
.
حلوا شده است پیکر تو زیر سمّ اسب
دیگر هوای مزه ی حلوا نمی کنی
.
.
.
جعفر ابوالفتحی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید