بغض نگاه خسته یتان ، ای مسیح من
***
بغض نگاه خسته یتان ، ای مسیح من
مانند سنگ ؛ شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصه نخور ، که ارتش زینب هنوز هست
.
در راه پاسداری آیین کردگار
عمری ست در کنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را ز کودکی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام
.
سر مست باده های طهورایی تواند
شمشیرِ دستِ هر دویشان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله یشان ذکر یا علی ست
.
ای پادشاه – تا تو رضایت دهی – ببین
سر بند یا علی به سر خویش بسته اند
بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
.
عباس گفته : خواهر من ! مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو ، شیر شرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
.
گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
.
در آزمون صبر و محن ، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید ، شدی مادر شهید
.
.
.
وحید قاسمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید