به کام خلق نشاطی که می دهد رطبش
***
به کام خلق نشاطی که می دهد رطبش
هزار سال دگر هم نمی رود طربش
طبابتی ست برای طبیب ما که هنوز
نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش
.
ز فیض ریخته دستش چو عمر ؛ کوتاه است
کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش
.
من انتقام دلم را ز هجر می گیرم
شبی که لب بگذارم بر آستان لبش
.
اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب
خودم به دست خودم صبح می کنم ادبش
.
برای من سحر وصل عید قربان است
شب وصال نمردم اگر یکی طلبش
.
به خیل گوشه نشینان فراق را دادند
همیشه خیر ببیند مسببش ؛ سببش
.
به وقت بردن نامش به سجده می افتم
نگار ما به خداوند می رسد نسبش
.
دلش به ما عجمی زادگان بود مایل
اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش
.
خدا کند که تقرب از آن طرف باشد
به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش
.
” ز بخت خفته ملولم ؛ بود که بیداری … “
دعا کند همه را باز در نماز شبش
.
.
.
علی اکبر لطیفیان
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید