بگیر دست من ای لطف زودرس به دو دست
***
بگیر دست من ای لطف زودرس به دو دست
هرس کن آه غم باغ را هرس به دو دست
.
علم گرفته همان کودکی که بی لطفت
رها نمی شد از آشوب یک مگس به دو دست
.
شکوه و هیبت قدر و شجاعت و جبروت
به قلب می رسداین حرفها سپس به دو دست
.
وگرنه شاه شجاعت کجا و آن کس که
گرفته گوش خود از ناله ی جرس به دو دست
.
در این شهادت تدریجی اش ادب پیداست
گرفت دامن آداب را ز بس به دو دست
.
به سینه گفت تو باید که تیر جمع کنی
کنون که جمع کند شاه خار و خس به دو دست
.
به چشم تیر گرفتی و خاک پای تو را
به چشم می کشد این دشت از هوس به دو دست
.
نوشته اند که از اسب چون زمین خوردی
زد است کف همه از کینه یک نفس به دو دست
.
حسین خواست بمانی و بی تعلّل ساخت
به دور پیکر مجروح تو قفس به دو دست
.
حمایتی که نکرده است هیچ کس به دو دست
رسید غربت مولا پس از تو تا جایی
که کشته است چهل خصم را فرس به دو دست
.
.
.
سید ابوالفضل مبارز
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید