دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
.
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
.
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه ، چه قرآن کریمی
.
در خانه ی زهرا همه معراج نشینند
آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی
.
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
می سوخت حریم دل مولا ، چه حریمی !
.
آتش مزن آتش ، در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
.
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لاله ی زخمی به نسیمی
.
.
.
سید حمیدرضا برقعی
.
نظرات