دردهایم را اگر با تو بگویم ؛ بیشتر
لحظه لحظه می شود بغض گلویم بیشتر
.
مانده ام آیینه ی از چند جا افتاده ام
تکّه هایت را کجا باید بجویم بیشتر
.
با تو بودن خاطره ، روی تو دیدن آرزوست
خاطراتم مُرد اما آرزویم بیشتر
.
خوب شد مسجد نمی آیی ببینی قاتلت
تازگی ها می نشیند روبه رویم بیشتر
.
زیر نور ماه می فهمم که پهلوی تو را
از تمام عضوها باید بشویم بیشتر
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید