در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود
***
در رگ رگش نشانه ی خوی کریم بود
او وارث کمال پدر از قدیم بود
.
دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود
این کودکی شهید که گفته یتیم بود ؟
.
وقتی حسین سایه ی بالای سر شود
کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود ؟
.
در لحظه های پر طپش نوجوانی اش
با آن دل کبوتری و آسمانی اش
.
با حکم عمّه ، عمّه ی قامت کمانی اش
بر تل زینبیه بود دیده بانی اش
.
اخبار را به محضر عمّه رسانده است
دور عمو به غیر غریبی نمانده است
.
خورشید را به دیده شفق گونه دید و رفت
از دست ماه دست خودش را کشید و رفت
.
از خیمه ها کبوتر عاشق پرید و رفت
تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت
.
می رفت پا برهنه در آن صحنه ی جدال
می گفت عمّه ، جانِ عمو کن مرا حلال
.
دارد به قتلگاه سرازیر می شود
مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می شود
.
کم کم خمیده می شود و پیر می شود
یک آن تعلّلی بکند دیر می شود
.
در موج خون حقیقت دریا نشسته است
دورش تمام نیزه و تیر شکسته است
.
دستش برید و گفت : که ای وای مادرم
رنگش پرید و گفت : که ای وای مادرم
.
در خون طپید و گفت : که ای وای مادرم
آهی کشید و گفت : که ای وای مادرم
.
وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست
در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست
.
خونش حنا به روی عمویش کشیده است
از عرش ، آفرین پدر را شنیده است
.
مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است
تیری تمام قد به گلویش رسیده است
.
تیری که طرح حنجره اش را به هم زده
آتش به جان مضطر اهل حرم زده
.
یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه
ماندند در میانه ی گرگان یک سپاه
.
فریاد مادرانه ای آید که : آه ، آه
دارد صدای اسب می آید ز قتلگاه
.
ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند
ارواح انبیا همه با شیون آمدند
.
.
.
محسن عرب خالقی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید