رسید موعد داغی که سخت ، سوزان بود
غمی که در اثرش فاطمه پریشان بود
.
رسید لحظه و ساعات آخر مردی
که اوج دغدغه اش یاری فقیران بود
.
رسید روز وداع رسول خوبی ها
همان که بر همگان رحمتی فراوان بود
.
به یاد یا ابتا گفتنش به پیغمبر
دو چشم ام ابیها عجیب گریان بود
.
دوباره یاد اُحد بود و یاد دندانش
دوباره خسته از این لشگر دو رویان بود
.
همان زمان که بنای سقیفه برپا شد
دمِ شهادت خاتم ، زمانِ هجران بود
.
اگرچه زهر گرفت از وجود او طاقت
ولی هنوز رخش مثل شمس تابان بود
.
چقدر تشنه شد و سوخت لحظه ی آخر
همان نبی که دلیل نزول باران بود
.
هنوز جای همان سنگ های اهل جفا
به روی بال و پر خسته اش نمایان بود
.
هنوز اهل کسا مست عطر او بودند
هنوز خانه پر از خاطرات جانان بود
.
چقدر حیف نگاهش اگر که بسته شود
همان نگاه که اوج یقین سلمان بود
.
چقدر حیف نفس های آخرش باشد
همان نفس که معطر به عطر قرآن بود
.
کلامِ راه گشا را نبی به لب آورد
رسید نطفه حرامی و گفت هذیان بود
.
چقدر خون به دل پاک و خسته اش کردند
چقدر خسته ز شر فلان و بهمان بود
.
رسول رفت و فدک غصب شد در آن اوضاع
امان ز حال علی … سخت نابه سامان بود
.
رسول رفت و در این خانه چادر زهرا
میان دود لگدمالِ حزب شیطان بود
.
رسول رفت و علی را کشان کشان بردند
بتول در عقبش بین راه بی جان بود
.
رسول رفت و به بازوی او غلاف زدند
همان دمی که در آن کوچه راه بندان بود
.
رسول رفت و به اشک بتول خندیدند
سه ماه فاطمه از خلق ، روی گردان بود
.
پس از رسول فقط بود جنگ حیدر صبر
جهاد فاطمه رفتن به بیت الاحزان بود
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید