سالیانی ست ز عاشق شدنم
***
سالیانی ست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام و می گویم
دل من دست حسن افتاده
.
وسط قاب دو چشمان ترم
عکس یک منظره پیداست ؛ بقیع
نیمه شب ها به نیابت ز حسین
دل من زائر یکجاست ؛ بقیع
.
السلام ای حرم بی زائر !
السلام ای که غریب وطنی !
آی اقا چقدر می چسبد …
وسط صحن شما سینه زنی !
.
دسته ها راهی صحنت باشند
نوحه خوان ها همگی دم بدهند
یک طرف ذکر حسن یا حسن و
یک طرف پاسخ جانم بدهند
.
همگی خیره به گنبد باشیم
چشم هامان بشود پیمانه
یک نفر پرچم یا ام بنین
بزند بر روی سقاخانه
.
حیف این ها همه خواب است و خیال
ظلمت از نور خدا می ترسد
دور قبر تو پر از سرباز است
دشمن از اسم شما می ترسد
.
یک نفر خون جگر می خورد و
یک نفر گریه و نجوا دارد
جامه ی خاکی زائرهایت
ارث از چادر زهرا دارد
.
چادری که شرف عصمت بود
در کشاکش ز سر ماه افتاد
فاطمه در وسط آتش و دود
پشت در بود که ناگاه افتاد
.
دست مولا به طناب افتاد و
دست بی بی ز غلاف افتاده
میخ نامرد ! چه کردی آخر
بین پهلوش شکاف افتاده
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید