فانی ام … آغاز و پایانی ندارم جز خودت
***
فانی ام … آغاز و پایانی ندارم جز خودت
غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت
.
سال ها محتاج نانم از تنور خانه ات
از کسی در سفره ام نانی ندارم جز خودت
.
باز هم دارم غزل ها را بهانه می کنم
قصدی از شعر و غزل خوانی ندارم جز خودت
هر کسی که دل به او بستم دلم را زد شکست
با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت
.
یک زمانی هم اگر حرفی ز آبادی شود
در خراب آبادِ دل ، بانی ندارم جز خودت
.
چاره ای کن ، غفلتم از تو جدایم کرده است
چاره ای هنگام حیرانی ندارم جز خودت
.
تا به کی باید تو را این قوم انکارت کنند ؟
مثل یعقوبم که بُرهانی ندارم جز خودت
.
پاره کردم این گریبان را بدانی عاشقم
بهرِ کس پاره گریبانی ندارم جز خودت
.
از گناهانم پشیمانم ، نگاهم کن کریم
مقصدی از این پشیمانی ندارم جز خودت
.
بین خلوتگاه قبرم شک ندارم آخرش
فاتحه خوانی و مهمانی ندارم جز خودت
.
در قیامت هم بهشت من تویی یابن الحسن
خوب می دانی که رضوانی ندارم جز خودت
.
آرزویم کربلا رفتن به همراه شما است
همسفر تا کوی جانانی ندارم جز خودت
.
مادرت در پشت در فرمود مهدی جان بیا …
… منتقم بر زخم پنهانی ندارم جز خودت
.
.
.
محمدجواد شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید