مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید
***
مقتل به فصل ذبح عظیم خدا رسید
راوی داستان به غروب منا رسید
.
پیچید بانگ هَل مِن مردی میان دشت
او یار خواست لشگر تیر از هوا رسید
.
افتاد بر زمین تن مجروح آفتاب
باد مخالف آمد و ابر بلا رسید
.
بازی تیر و نیزه و خنجر تمام شد
وقت هنرنمایی سنگ و عصا رسید
.
از تل زینبیه سرازیر شد زنی
آری رسید خواهرش اما کجا رسید
.
جایی که حنجری شده درگیر خنجری
جایی که جان او به لب تیغ ها رسید
.
جشن است ! دور هلهله ها هم گذشت و حال
هنگام پایکوبی اسبان فرا رسید
.
برگشت ذوالجناح ولی شاه برنگشت
ساحل گریست ، کشتی بی ناخدا رسید
.
.
.
میلاد حسنی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید