من در همین شروع غزل مات مانده ام
***
من در همین شروع غزل مات مانده ام
حیران سرگذشت نفس هات مانده ام
.
خیمه ، حریق ، همهمه ، شمشیر ، دست ، سر
مبهوت در هجوم اشارات مانده ام
” هَل من … ” چه بر صحیفه ی سی پاره رفته است ؟
در گردباد چرخش ” آیات ” مانده ام
.
من ، های های ، زخم تو را ضجّه می زدم
مجروح آن ترنّم ” هیهات … ” مانده ام
.
خورشید – سوگوار تو می سوخت – می سرود
یک اخگر از حریم ملاقات مانده ام
.
باید شهید بود و تو را خون چکان سرود
شرمنده ام … اسیر عبارات مانده ام
.
.
.
قربان ولیئی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید