مرد جوان دارد وصیت می نویسد
***
مرد جوان دارد وصیت می نویسد
می گرید و ذکر مصیبت می نویسد
.
دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت می نویسد
.
از شرح حال خود سخن می راند اما
انگار در توصیف غربت می نویسد
.
کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از دردِ خود در کنج خلوت می نویسد
.
غربت درِ این خانه را از پشت بسته است
مهمان ندارد ؛ جای صحبت ، می نویسد
.
خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت می نویسد
.
در چند خط می گوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت می نویسد
.
پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت می نویسد
.
زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت می نویسد
.
حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشم هایش از محبت می نویسد
.
بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت می نویسد ـ
من زود دارم می روم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت می نویسد
.
می نوشد آب و یاد اجدادش می افتد
با رعشه از آزار شربت می نویسد
.
سر را به پای طفل گندمگون نهاده است
بر طالعش حکم امامت می نویسد
.
فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت می نویسد
.
بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت می نویسد
با دست های کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت می نویسد
.
.
.
انسیه سادات هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید