مرد خرمافروش در زندان ، راوی سرنوشت مختار است
***
مرد خرمافروش در زندان ، راوی سرنوشت مختار است
حرف هایی شنیدنی دارد ، سخنانش کلید اسرار است
.
رطبش طعم نیشکر دارد ، تا خدا نیت سفر دارد
از سرانجام خود خبر دارد ، شوق پرواز او چه بسیار است !
.
زخم های دلش نمک خورده ، بارها این چنین محک خورده
از علی گفته و کتک خورده ، این برای هزارمین بار است
.
یاد آن روزهای خوب به خیر ! که علی بود و میثم و سلمان
جمعشان جمع بود و می گفتند ، رطبت کو ؟ که وقت افطار است
.
در طلوعش غروب پیدا بود ، آخر قصه خوب پیدا بود
چوبه ی دار او همین نخل است ، لیف خرما طناب این دار است
.
با زبان علی تکلم کرد ، رو به جمع غریب مردم کرد
تا دم مرگ هم تبسم کرد ، گفت : این آرزوی تمّار است ،
که بمیرد فقط به عشق علی ” که علی دست قادر ازلی ست
رشته ی ماسوا به دست علی ست ” سر این رشته ناپدیدار است
.
رشته ی اتصال محکم شد ، کمر نخل ناگهان خم شد
لحظه های عروج میثم شد ، که همان لحظه های دیدار است
.
.
.
شاعر: احمد علوی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید