اشعار آیینی خیمه...

آیات رحمت

اطلاعات بیشتر
تاریخ انتشار 11 شهریور 1402
صاحب اثر

در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم

متن شعر

در میان شعر تو بانو ! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
.
در خیالم صحن و گنبد ساختم ، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه ! شاعر شدم
.
رشته‌ ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌ برد شعر مرا آنجا که خاطرخواه اوست
.
ناگهان دیدم میان خانه‌ ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
.
چرخ می‌ زد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه ، بوسید برگ دفترم
.
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
.
ای محمد ! دشمنت را دوست ابتر می‌ کند
خانه‌ ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌ کند
.
دیدنش بار رسالت را سبک تر می‌ کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌ کند
.
دختران آیات رحمت ، مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها ، هر دو با هم ، بعد از این
.
یک زره خرج جهازت ، حُسن‌ هایت بی‌ شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌ خواهد چه کار ؟
.
تا تو از تیغ دو دم با عشق می‌ گیری غبار
بعد از این مستانه‌ تر صف می‌ شکافد ذوالفقار
.
قوت بازوی مولایی به مولا ، فاطمه !
قصه‌ ی پیوند دریایی به دریا ، فاطمه !
.
در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌ شوید
هر دو کوثر می‌ شوید و هر دو حیدر می‌ شوید
.
هست شیرین نامتان ، قند مکرر می‌ شوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌ شوید
.
بیت‌ هایم بر درِ بیت تو زانو می‌ زنند
شاعران تنها برای یک نظر ، رو می‌ زنند
.
در کسا ، بی پرده با الله صحبت می‌ کنی
هل اتی را سفره‌ ی نور و کرامت می‌ کنی
.
فکر خلقی ، نیمه شب با حق که خلوت می‌ کنی
در غم همسایه ، ترک خواب راحت می‌ کنی
.
مادری الحق چه می‌ آید به نامت ، فاطمه !
می‌ دهد از سوی ما مهدی سلامت ، فاطمه !
.
امتحان پس داده‌‌ ای در آسمان ها پیش از این
سال ها بر عرش می‌ تابید نورت چون نگین
.
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً ” الحمد لله ، رب العالمین “
.
جلوه‌ ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه ! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
.
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
.
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
.
حجب میراثت ، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
.
سفره‌‌ ی نان خالی اما سفره‌ ی انعام پُر
خانه‌ ات میخانه ، ساقی با سخاوت ، جام پر
.
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
.
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ ذوالفقار !
بت شکن ! برخیز ، بسته دست او را روزگار
.
.
.
قاسم صرافان
.

آثار دیگر

برچسب ها

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *