از ابتدای راه دائم بی قرارم
حق دارم آخر ! مادرم ! دلشوره دارم
.
گرما کشیدن روزها بسیار سخت است
با شیرخواره در بیابان کار سخت است
.
هر وقت با عزّت به محمل می نشینم
هی ذکر می گویم بلا دیگر نبینم
.
اصلا بلا باشد ! علی اکبر که داریم
وقت خطرها ساقی لشگر که داریم
.
چشم غریبه تا سوی محمل می افتد
کارش به شمشیر ابوفاضل می افتد
.
زینب دلش لبریز از حسّ غرور است
در کاروان هر چیز می خواهیم جور است
.
پوشیه کافی چادر و معجر فراوان
در دست و گوش بچه ها زیور فراوان
.
از لطف سقّا مشک ها لبربز آبند
مثل فرشته بچه ها آرام خوابند
.
شکر خدا خورشید هم ما را ندیده
آقا خودش سایه سر ماها کشیده
.
از معنی این سرزمین هم ترس دارم
کرببلا یعنی غم ! از غم ترس دارم
.
می ترسم از سرنیزه ها از طبل هاشان
می ترسم از خار مغیلان بیابان
.
می ترسم این معصومه ها تنها بمانند
یک یک به زیر سم مرکب ها بمانند
.
می ترسم از ذبحی که با تکبیر باشد
طفلم به جای شیر سهمش تیر باشد
.
ای وای از آن نحری که خنجر کُند باشد
سهم عقیله حرف های تند باشد
.
ای وای از آن روزی که یک لشکر بخندند
نامحرمان دستان زینب راببندند
.
روزی نیاید چشم ها ما را ببیندد
زینب سلام الله علیها را ببینند
.
ای کاش جایی قحطی چادر نباشد
یعنی سکینه از کسی دلخور نباشد
.
ای کاش ناموس علی زندان نباشد
قرآن به روی شاخه آویزان نباشد
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید