از جوار عرش سر زد آفتاب دیگری
وا شد از ” اَبِوا ” به روی خلق ، باب دیگری
.
بال وا کن لحظه ای در زیر باران شهود
از فراز عرش می بارد سحاب دیگری
.
بوی پیراهن شنیدم ، دیده بستم تا مگر
یوسف شعرم ببیند باز خواب دیگری
.
ای غزل ! امشب به دریای مدیحش دل بزن
دارد این امواج ، گوهرهای ناب دیگری
.
ما خدا را در جمال چارده تن دیده ایم
خوانده ام این حرف ها را در کتاب دیگری
.
جمله از شهر و دیار و آب و خاکی دیگرند
این یکی هم می رسد از خاک و آب دیگری
.
بوی احمد ، بوی زهرا ، بوی حیدر ، بوی عشق
بشنوید از این چمن ، عطر گلاب دیگری
.
حضرت خورشید هفتم ، آن که چشم روزگار
با وجود او ندارد انتخاب دیگری
.
شک ندارم جبرئیل امشب برای عرشیان
وصف او را می کند با آب و تاب دیگری
.
ماه کی ؟ بعد از نگاهش آفتابی می شود
می رود از شرم ، شبها در حجاب دیگری
.
شش کتابش را خدا آورد و امشب هم گشود
از کتاب معرفت ، فصل الخطاب دیگری
.
یا نمی داند بلندای مقامش تا کجاست
یا ندارد منکرش حرف حساب دیگری
.
مثل بغدادش خرابم کرده درد اشتیاق
بسته بالم را فراقش با طناب دیگری
.
یا بگو باب الحوائج یا بگو باب المراد
نام او حیف است بردن با خطاب دیگری
.
.
.
عباس شاه زیدی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید