افکند روی همسرش مولا عبایش را
***
افکند روی همسرش مولا عبایش را
با دست های بسته هم دارد هوایش را
آخر امانتدار خوبی هست وقتی که
دستش سپرده مصطفی روح رهایش را
.
گویا ولی الله در حصر چهل نامرد
تفسیر می کرد انحصار ” إنّما “یش را
.
پیش خودم گاهی تصور می کنم با اشک
آن کوچه و حال و هوا و ماجرایش را
.
گاهی تصور می کنم تنها تماشای
همسایه های سرد و بی روح دعایش را
.
دستش بخشکد پیش مادر هیچ کس هرگز
بالا نبرده پیش از این حتی صدایش را
.
با کودکی دلخسته بغضی هست بی پایان
بغضی که تنها کوچه دیده ابتدایش را
.
بند کفن محکم گرفته دست مادر را
دستی که باید پاک می کرد اشک هایش را
.
حالا حسن باید از این پس کنج این خانه
خالی کند پیش خودش هر روز جایش را
.
.
.
سید ابوالفضل مبارز
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید