اگرچه حقیرم لیاقت ندارم
پناهی جز این در به جانت ندارم
.
شکستم دلت را دلم را شکستند
من از کار دنیا شکایت ندارم
.
بدون اجازه به این سو دویدم
تو ردّم نکن برگ دعوت ندارم
.
ز چشمت بیفتم به خواری می افتم
نگاهم بکن گرچه قیمت ندارم
.
سرم هرچه آمد گناه خودم بود
که گوشی برای نصیحت ندارم
.
اگر تو کنارم نباشی قیامت
امیدی برای شفاعت ندارم
.
دلم لک زده کربلا قسمتم کن
نیازی به غیر از زیارت ندارم
.
دو چشمم شده وقف غم های جدّت
به جز گریه کردن عبادت ندارم
.
از آن دم که بر نیزه زد تکیه اش را
ز تنهایی اش جز خجالت ندارم
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید