ای زلف تو شیرازه ی دیوان قیامت
***
ای زلف تو شیرازه ی دیوان قیامت
هم سلسله هم سلسله جنبان قیامت
مژگان صف آرای تو هم دوش صف حشر
ابروی تو هم پله ی میزان قیامت
.
دامان قیامت بود آن زلف پریشان
.
شد صبح قیامت ز لب لعل تو پر شور
می خواست نمکدان چنین خوان قیامت
.
چون جلوه کنی از دو جهان گرد برآید
بسته است به دامان تو دامان قیامت
.
روز قیامت هر کسی در دست دارد نامه ای
من نیز وارد می شوم تصویر جانان در بغل
.
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
.
باید این دیده و این دست شود قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقصیرم
.
مادر حلال کن که میسر نشد دگر
این مشک پاره را برسانم به اصغرت
.
مادر آبی نمانده تا بفشانم به مقدمت
خاکی شده است چادر تو خاک بر سرم
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید