بانوی آب و آینه غربت نمای شهر
****
بانوی آب و آینه غربت نمای شهر
از دست گریه هات در آمد صدای شهر
.
ابری ترین ؛ گرفته ترین ؛ بی رمق ترین
.
با دیدن شکستگی ات زار می زنم
همراه گریه های تو و هوی و های شهر
.
محتاج خنده های توام باز هم بخند
دلگیر و دلشکته ام از خنده های شهر
.
آن چادری که تازه مسلمان درست کرد
دیدند روی وصله ی آن ردّ پای شهر
آن گوشواره ای که نبی داده بود کو
حالا بگو بجویمش آن را کجای شهر ؟
.
روی تو را کبودتر از بازویت نمود
آن ضربه ی رها شده ی بی هوای شهر
.
بدجور همصدای علی جا گذاشته
بر روی صورتت اثر پنجه های شهر
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید