دیر آمدم … دیر آمدم … در داشت می سوخت
****
دیر آمدم … دیر آمدم … در داشت می سوخت
هیئت ، میان ” وای مادر ” داشت می سوخت
دیوار دم می داد ؛ در بر سینه می زد
محراب می نالید ؛ منبر داشت می سوخت
.
جانکاه : قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه تر : آیات کوثر داشت می سوخت
.
آتش قیامت کرد ؛ هیئت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت
.
یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت
.
آمد صدای سوووت ؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود ؛ اصغر داشت می سوخت
.
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد ، از سجده که سر برداشت ، می سوخت
.
باید به یاران شهیدم می رسیدم
خط زیر آتش بود ؛ معبر داشت می سوخت
.
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق ، سر تا پای اکبر داشت می سوخت
.
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال ، گل می داد و خنجر داشت می سوخت
.
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت
.
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود ؛ حیدر داشت می سوخت
.
.
.
حسن بیاتانی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید