از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است
.
کربلا بستان عشق است و شهامت ، ای دریغ
کز سموم تشنگی این بوستان خشکیده است
.
سوز بی آبی اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینی لب پیر و جوان خشکیده است
.
آه از مهمان نوازانی که در دشت بلا
میزبان سیراب و کام میهمان خشکیده است
.
دامن مادر چو دریا اصغرش چون ماهی است
کام ماهی بر لب آب روان خشکیده است
.
نازم این همّت که عباس آید از دریا ولی
آب بر دوش است و لب ها همچنان خشکیده است
.
گر ندارد اشک تا آبی به لب هایش زند
چشمه ی چشم رباب از سوز جان خشکیده است
.
سید فضل الله قدسی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید