تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بند و باری بارها گفتم حسین
.
دست هایم را گرفتی هر کجا خوردم زمین
تا نهادم دست خود را روی پا گفتم حسین
.
اشک هایم را خریدی ، خنده دادی جای آن
در میان خنده ها و گریه ها گفتم حسین
.
هر که با هر نیّتی خوانده تو را دادی جواب
گاه با اخلاص و گاهی با ریا گفتم حسین
.
گاه در تنهایی ام نام تو را ناله زدم
گاه در بزم عزایت بی صدا گفتم حسین
.
تا که دیدم نوکرانت یک به یک زائر شدند
ناگهان بغضم شکست و بی هوا گفتم حسین
.
” از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین “
اربعین ، من از وطن تا کربلا گفتم حسین
.
حال می خواهی جواب گریه هایم را نده
ابتدا گفتم حسین و انتها گفتم حسین
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید