تا که فرمود رسیدیم علم را کوبید
***
تا که فرمود رسیدیم علم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
.
بر روی سینه خود تیغ دودم را کوبید
بین این دشت ستون های حرم را کوبید
.
بیرق افراشته شد باد تکانش می داد
کیست این مرد که یک دشت نشانش می داد
.
زانویش خم شده و هست مهیا خانوم
با ادب گفت علمدار بفرما خانوم
.
آمد از محمل خود حضرت زهرا خانوم
دست بگذاشت روی شانه سقا خانوم
.
گرد او پنج برادر همه می چرخیدند
پنج تن دور سر فاطمه می چرخیدند
.
چو بزرگیش قسم در همه عالم نیست
پرده محملش از پرده کعبه کم نیست
.
گر چه در سایه عباس نشان از غم نیست
شکر مَحرم پر و یک دیده ی نامحرم نیست
.
گرچه مانند عمو دور و بر زینب بود
هر چه غم بود فقط بر جگر زینب بود
.
مادرش آه امان از دل زینب می گفت
همه ی راه امان از دل زینب می گفت
.
گاه و بی گاه امان از دل زینب می گفت
سخت جانکاه امان از دل زینب می گفت
.
رفت در پیش برادر که برادر چه کنم
جگرم سوخته با ناله ی مادر چه کنم
.
می زند شور دلم تاب ندارد اینجا
دل پریشانی ام آداب ندارد اینجا
.
جان من جان رباب آب ندارد اینجا
بچه بیدار شده خواب ندارد اینجا
.
به لبش پیش تو لبخند نمی آید وای
گریه ی اصغرمان بند نمی آید وای
.
حرف این دخترکان است از اینجا برویم
ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
.
همه ی فکر و حواسم به تو باشد برگرد
قبل از آنکه به سرت شمر بیاید برگرد
.
به عروس تو قسم ؛ حرمله آمد برگرد
کاش بر تیر خودش زهر نمی زد برگرد
.
عزم کردی نروی کاش خزان برگردد
لااقل گو که از آن جمع سنان برگردد
.
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد
چشم آن جمعیت از سمت زنان برگرد
.
.
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید