خاکستر وجود مرا می دهد به باد
سنگینی عزای تو یا حضرت جواد
تشنه ، میان خانه ی خود دست و پا زدی
یک جرعه آب ، همسر تو ، دست تو نداد
.
زهری که ذره ذره تنت را مذاب کرد
خونی به قلب فاطمه و بوتراب کرد
سوزانده تر ز زهر جفا ، ظلم همسر است
غربت میان خانه ، دلت را کباب کرد
.
پاره جگر شدی و کنارت طبیب نیست
اینجا کسی به فکر امام غریب نیست
وقتی که پای بغض علی در میان بُوَد
جسم امام و هلهله ، اصلاً عجیب نیست
.
گرچه به لب رسیده نفس های آخرت
لب تشنه ای ، شبیه لب جدّ اطهرت
اما هنوز یاد گل یاس پرپری
یاد مدینه کرده ای و یاد مادرت
.
در پیچ و تاب بودی و می دید ام فضل
بر اشک و ناله های تو خندید ام فضل
گرچه کنار جسم تو در رقص و شادی است
دیگر سر تو را که نبرّید ام فضل
.
هم نیت بریدن زیر گلو نکرد
هم نیزه بر لب و دهن تو فرو نکرد
خندید بر نوای جگر سوز تو ، ولی
با پای خویش ، جسم تو را زیر و رو نکرد
.
خوب است اسیر نیزه و خنجر نمی شوی
بی پیرهن در این دم آخر نمی شوی
دست کسی نخورده به گیسوی دخترت
دلواپس کشیدن معجر نمی شوی
.
شکر خدا که دور و برت خواهری نبود
در وقت دست و پا زدنت ، مادری نبود
شکر خدا کنیزکی از نسل ساربان
آنجا به فکر غارت انگشتری نبود
.
.
.
محمود مربوبی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید