خوردیم عمری نان دربار نجف را
***
خوردیم عمری نان دربار نجف را
گشتیم هر شب کوچه بازار نجف را
.
من عاشق این شهرم و دارم همیشه
در کیف پولم چند دینار نجف را
.
خالق به میزان محبّت در گل ما
بالا و پایین کرده مقدار نجف را
.
انگشتر دُر دوست دارم چون که هر روز
در دست خود می بینم آثار نجف را
.
اول نجف شد خلق ، بعد از آن خداوند
در عرش خود آورد تکرار نجف را
.
ایوان طلا ، به به ، زبانم بند آمد
باید ببوسم دست معمار نجف را
.
قطعاً علی قبله ست ، ازروی تقیه
کعبه به دوشش می کشد بار نجف را
.
باید ملائک در ادامه می کشیدند
تا انتهای عرش دیوار نجف را
.
از پشت مرز شهر مهران می توان دید
در چهره ی ما شوق دیدار نجف را
.
بالاتر از گنبد نمی چرخد کبوتر
باید نشست و دید اسرار نجف را
.
ای کاش مثل صحن بانو کرده بودند
صحن حسن جان چند هکتار نجف را
.
بوسیده تا کرب و بلا در راه مشای
حتی زمین هم پای زوّار نجف را
.
.
.
نوید پورمرادی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید