خورشیدِ عشق در شب ظلمت دمیده بود
***
خورشیدِ عشق در شب ظلمت دمیده بود
او را خدا شبیه نبی آفریده بود …
با اشک های حضرت سجاد انس داشت
یک عمر ناله های پدر را شنیده بود
.
جابر سلامِ نابِ نبی را به او رساند
وقتی به فیض دیدن رویش رسیده بود
.
آن باقر العلوم که با چشمِ صادقش
چیزی به غیر رنج در عالم ندیده بود
.
پنجاه و هفت سال سرافراز و سربلند
مانند سرو بود ولی قد خمیده بود …
.
میراث دار غربت و تنهایی حسن
فریادِ بی صدای گلویی بریده بود
.
آن پنجمین امام که در پنج سالگی
دنبال کاروان اسیران دویده بود
.
با عمه ی سه ساله در آن سال های دور
در راهِ شام ، زهرِ اسارت چشیده بود
.
او یادگار کوچک صحرای کربلا …
او داغدار هر گل در خون تپیده بود
.
او دیده بود کودک شش ماهه ای چقدر
بر روی دست های پدر قد کشیده بود
.
از غربت بقیع نوشتم دلم گرفت …
بارانِ اشک بر صفحاتم چکیده بود
.
.
.
احمد علوی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید