در زلف آفتاب رخی ، دل ، اسیر شد
***
در زلف آفتاب رخی ، دل ، اسیر شد
در مدّت دو شب وَ یکی روز ، پیر شد
.
گفتم که دستگیری دل می کند ز زلف
دیدی که دل به دست غمش دستگیر شد
.
حیرانم از اشارت آن چشم و ابروان
این یک مشار گشته و آن یک مشیر شد
.
این یک کند اشاره به ابرو که زود کُش
آن یک کند اشاره به چشمان که دیر شد
.
من در میان کش مکش این دو تا که چون
یک صید جان بر ، از دو کمان دار و تیر شد
.
شرط ستم کشی به ره عشق ، شِکوه نیست
مشتاق کعبه ، خار به پایش حریر شد
.
پیر خرد که پند سراید به گوش جان
باید به پند پیر ، نصیحت پذیر شد
.
خوش باش ای دلا ! که شب هجر گشت صبح
مرغ سحر به طرْف چمن در صفیر شد
.
باد صبا به مژده چو هُدهُد که از سبا
عالم ز بوی مژده ی او پر عبیر شد
.
یعقوب وار ، دیده ی دل یافت روشنی
صبح از صفا به مژده ی عشرت بشیر شد
.
یعنی که وقت شادی و عیش و نشاط گشت
روز مبارکی ست که عید غدیر شد
.
روزی بود که حیدر کرّار در غدیر
بر مؤمنان ز جانب یزدان ، امیر شد
.
روزی بود که شیر خدا صهر مصطفی
بر اهل دین ، امیر و به احمد ، وزیر شد
.
تنها نشد امیر به جمعی ز مؤمنین
حاکم به هر چه هست ز بالا و زیر شد
.
روز سرور بهر خواص و عوام گشت
وقت خوشی برای صغیر و کبیر شد
.
از حُکم بی قرینش شد ارض ، برقرار
وز امر برقرارش گردون ، مسیر شد
.
شاها ! منم به “خرّمی ” اندر مدیح تو
نامم به هند و کشور ایران ، شهیر شد
.
دل را به درگهت به دعا عرض حاجت است
باید مرا به حاجت دل ، دستگیر شد
.
خواهم مرا به درگه خود خوانی از کرم
شخصم بر این امید و بدین فکر ، پیر شد
.
تا در نجف به خاک درت رو کنم سپید
گردد بزرگ هر که بر آن در ، حقیر شد
.
هر گونه طاعتی که در آن سرزمین کنم
خواهد قبول درگه حیّ قدیر شد
.
.
.
میرزا ابوالحسن شیرازی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید