دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده
.
همه با چکمه ی جنگی ز تنت رد شده اند !
بس که امروز تنت بین گذر افتاده
.
پشت لب های تو دیگر پسرم سبز شده
روی خشکی لبت خون جگر افتاده
.
چشم های حسنی تو نه بسته ست نه باز !
هر کسی دیده تو را یاد پدر افتاده
.
آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد
حق بده تازه عروس تو اگر افتاده
.
باز انگار علی رفته احد برگشته
باز انگار روی فاطمه در افتاده !
.
آسمانی شده ای که پُر ماه است عمو
به رویت سمّ فرس ها چقدر افتاده
.
مشتری های تو با سنگ خریدند تو را
عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده …
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید