ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
***
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آن همه قلب زار یادش هست
روضه ی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پر غبار یادش هست
.
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لب هایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
.؛
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
قاتلش روضه ی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
.؛
سال ها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت ..
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
.
همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
.
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
.
.
.
سید پوریا هاشمی
.
برای حمایت از خیمه کلیک کنید